مختصر المنطق

مشخصات كتاب

حضرت آية الله العظمي

نويسنده :حاج سيد محمد حسيني شيرازي

(قدس سره الشريف)

چاپ اول

نجف أشرف / مطبعة النعمان / 1376 ه / 1956م

چاپ دوم

ناشر : تهران / ايران / انتشارات اعلمي

چاپ سوم

421 ه / 2000م

مؤسسة المجتبي للتحقيق والنشر

بيروت لبنان ص.ب: 6080 /13 شوران

البريد الإلكتروني: almojtaba@shiacenter.com

بسم الله الرحمن الرحيم

قل هو الله أحد

الله الصمد

لم يلد ولم يولد

ولم يكن له كفواً أحد

سخن ناشر

بسم الله الرحمن الرحيم

(مختصر المنطق) جزوه اي كه در دست داريد، از تأليفات أوليه بزرگ مرجع جهان تشيع، حضرت آية الله العظمي سيد محمد حسيني شيرازي مي باشد، كه در كربلاي معلا وقريب به 50 سال پيش تأليف وقبلاً دو بار در ضمن كتاب (المقدمات) به چاپ رسيده است.

كتاب (المقدمات) مشتمل بر 10 جزوه مختلف در 10 علم گوناگون ميباشد كه مؤلف آن را جهت مبتدئين از طلاب علوم ديني نگاشته است.

لازم به تذكر است كه اين جزوه از اندك تأليفات معظم له به زبان فارسي بوده() وچون به سبك فارسي قديم نگاشته شده بود بر آن شديم تا آن را تغيير ندهيم.

وبراي استفاده بيشتر اين جزوه را به صورت مستقل چاپ نموده ودر اختيار همگان قرار داديم.

در پايان از خداوند بزرگ خواستار قبولي اعمال وتوفيق روز افزون براي كليه دانش پزوهان هستيم.

مؤسسة المجتبي للتحقيق والنشر

بيروت لبنان ص.ب: 6080 /13 شوران

البريد الإلكتروني: almojtaba@shiacenter.com

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، وصلي الله علي محمد وآله الطاهرين، ولعنة الله علي أعدائهم إلي يوم الدين.

وبعد، اين مختصري است در علم منطق، نگاردم آن را به جهت مبتدئين، واز خداوند متعال استعانت ميجويم، وآن را مرتب ساختم بريك مقدمه وده مقصد.

كربلاء المقدسة

محمد بن المهدي الحسيني الشيرازي

مقدمه

اغلب افراد انسان را باري تعالي قوه فكر مرحمت فرموده كه به سبب آن ميتواند خير وشر را تمييز دهد، وچون اين قوه گاه اشتباه ميكند چنانچه مشاهده ميكنيم كه دو نفر بر خلاف يكديگر سخن ميگويند ومعلوم است كه يكي از آن دو اشتباه نموده وحق با ديگري است از اين جهت محتاج ميباشيم به علمي كه فكر را از خطا باز دارد،

وآن علم (منطق) است.

تصديق وتصور

وقبل از شروع در مقاصد گوئيم: علم (يعني ادراك) بر دو قسم است:

اول: تصديق، وآن عبارت است از درك نمودن نسبت تامه ميان دو چيز، چون نسبت ميان (زيد وقيام) در (زيد قائم)، وچنين نسبت را (ايجاب) گويند، وهمچنين در (زيد ليس بقائم) وچنين نسبت را (سلب) نامند.

دوم: تصور، وآن عبارت است از درك نمودن چيزي كه نسبت تامه نداشته باشد، چون درك (زيد) و(غلام بكر).

ضروري ونظري

باز هر يك از تصديق وتصور: يا واضح است وآن را (ضروري) گويند چون تصديق به (ايستادن زيد) وتصور صورت (زيد).

ويا واضح نيست بلكه محتاج به فكر است وآن را (نظري) گويند، چون تصديق به (كرويت زمين) وتصور (حقيقت انسان).

وبه جهت توضيح اقسام اين شكل را ملاحظه نمائيد:

مقصد اول در بحث الفاظ است

اقسام دلالات

هرگاه كسي گويد (زيد) ذهن شنونده فوراً منتقل ميشود به آن (هيكل) مخصوص، پس لفظ (زيد) كه اول او را احساس نمود (دال) گويند، وهيكل مخصوص كه ثانياً او را احساس نمود (مدلول) نامند.

واين قسم (دلالت) را كه از لفظ موضوع باشد (دلالت لفظيه وضعيه) نامند، واين قسم دلالت برسه وجه است:

اول: (مطابقه) وآن دلالت لفظ است بر تمام معني خود، چون دلالت (زيد) بر تمام آن هيكل مخصوص.

دوم: (تضمن) وآن دلالت لفظ است بر جزء معني خود، چون دلالت (زيد) بر دست وپاي آن هيكل مخصوص.

سوم: (التزام) وآن دلالت لفظ است بر چيزي كه خارج از معني باشد لكن لازم معني باشد، چون دلالت (حاتم) بر (كرم).

وبه جهت توضيح اقسام اين شكل را ملاحظه نمائيد:

مركب ومفرد

لفظ موضوع بر دو قسم است:

أول: (مركب) وآن وقتي است كه جزء لفظ بر جزء معني دلالت كند، چون (زيد قائم) و(غلام زيد).

دوم: (مفرد) وآن وقتي است كه چنين نباشد، چون (زيد).

اقسام مفرد

و(مفرد) بر سه قسم است:

1: اسم.

2: فعل.

3: حرف.

چنانچه در نحو خوانده ايد، وبه جهت توضيح اقسام اين شكل را ملاحظه نمائيد:

علم ومتواطي ومشكك

هرگاه لفظ يك معني داشته باشد وآن معني قابل صدق بر افراد زيادي نباشد آن را (عَلَم) گويند چون (محمد).

واگر لفظ يك معني داشته باشد لكن آن معني قابل صدق بر افراد زيادي باشد آن را (متواطي) گويند اگر افرادش مساوي باشند چون (انسان) چه آن كه زيد وعمرو وبكر در (انسانيت) مانند يكديگرند.

وآن را (مشكك) گويند اگر افرادش مساوي نباشند چون (مقدار)، چه آن كه (يك ذراع) و(صد ذراع) در مقدار مساوي نيستند.

مشترك ومنقول، حقيقت ومجاز

اگر لفظ بيشتر از يك معني داشته باشد پس

اگر از براي هر يك وضع شده باشد آن را (مشترك) گويند چون (عين) چه آنكه معنايش (چشم) و(چشمه) است.

واگر از براي يكي از معناها وضع شده باشد لكن در معناي دوم استعمال شد تا آنكه معناي اول متروك شد آن را (منقول) نامند.

ونقل بر سه قسم است:

1: شرعي، چون (صلاة).

2: عرفي، چون (دابه).

3: اصطلاحي، چون (فعل).

واگر از براي يك معني واضع دارد ودر معني ديگر استعمال ميشود لكن معني اول ترك نشده، پس آن لفظ اگر در معني اول استعمال شود (حقيقت) گويند چون (اسد) بالنسبه به شير.

واگر در معني دوم استعمال شود (مجاز) گويند چون (اسد) بالنسبه به شخص شجاع.

وصورت اقسام چنين است:

كلي وجزئي

تتمه: هرگاه معني چيزي را تصور نمائيم كه آن را نام (مفهوم) گذارند، يا مي تواند أفراد زيادي داشته باشد پس آن را (كلي) گويند چون (حيوان).

ويا نميتوان صدق بر أفراد زيادي نمايد پس آن را (جزئي) گويند چون (حسن).

نسب أربع

فائده: هر گاه دو كلي را با هم ملاحظه نمائيم يكي از اين نسبتهاي چهار گانه بين آنها ميباشد:

اول: تساوي كلي، وآن عبارت است از آنكه صدق نمايد هر يك از آن دو كلي بر افراد كلي ديگر، چون (انسان) و(ناطق) كه هر انساني ناطق است وهر ناطقي انسان است.

دوم: تباين كلي، وآن عبارت است از آنكه صدق ننمايد هريك از آن دو كلي بر هيچ يك از افراد كلي ديگر، چون (انسان) و(حجر) كه هيچ انساني حجر نيست وهيچ حجري انسان نيست.

سوم: عموم وخصوص مطلق، وآن عبارت است از آنكه صدق نمايد يكي از آن دو كلي بر تمام افراد كلي ديگر، وصدق ننمايد آن كلي ديگر بر تمام افراد كلي اول، چون (انسان) و(حيوان) كه هر انساني حيوان است، لكن بعض حيوانها انسان نيستند.

چهارم: عموم وخصوص من وجه، وآن عبارت است از آنكه هر دو كلي صدق نمايند بر بعض افراد كلي ديگر، وباز هر يك از آن دو كلي صدق ننمايد بر بعض افراد كلي ديگر، چون (حيوان) و(ابيض) كه بعض حيوانها ابيض هستند، وبعض حيوانها ابيض نيستند، وبعض ابيضها حيوان هستند، وبعض ابيضها حيوان نيستند.

وصورت آن اين است:

مقصد دوم در كليات خمس است

چون معني كلي را دانستي پس بدان كه كلي بر پنج قسم است.

أول: جنس، وآن كلي مي باشد كه افراد آن مختلف باشند در حقيقت، چون (حيوان) كه افراد آن (انسان) و(فرس) و(بقر) وغيرها ميباشد، ومعلوم است كه حقيقت انسان غير از حقيقت فرس است وهمچنين هر يك بالنسبه به ديگري.

دوم: نوع، وآن كلي مي باشد كه افراد آن متفق باشند در حقيقت، چون (انسان) كه افراد آن (زيد) و(عمرو) و(بكر) وغير ايشان است، ومعلوم

است كه حقيقت زيد وعمرو وبكر يكي است.

سوم: فصل، وآن كلي مي باشد كه جزء ماهيت وحقيقت ومختص به آن ماهيت وحقيقت است، چون (ناطق) كه جزء ماهيت وحقيقت انسان است، ومختص است به انسان، وهمچنين است (ناهق) نسبت به (حمار).

چهام: خاصه، وآن كلي ميباشد كه خارج است از حقيقت شيء لكن مختص به يك حقيقت وماهيت، چون (ضاحك) كه خارج است از حقيقت انسان لكن مختص است به انسان، چنانكه گفته اند.

پنجم: عرض عام، وآن كلي ميباشد كه خارج است از حقيقت شيء لكن مختص به يك حقيقت وماهيت نيست، چون (ماشي) كه خارج است از حقيقت انسان لكن مختص نيست به انسان، بلكه (فرس) و(بقر) و(غنم) وغيرها، نيز ماشيند.

اقسام كلي

تتمه: هرگاه گوئيم (الإنسان كلي) پس اگر ملاحظه نمائيم موضوع (إنسان) را فقط، آن را (كلي طبيعي) نامند.

واگر ملاحظة نمائيم محمول (كلي) را فقط، آن را (كلي منطقي) گويند.

واگر ملاحظه نمائيم موضوع ومحمول را با هم، آن را (كلي عقلي) نامند.

وصورت كليات خمس را با ملاحظه صحت تقسيم در اين شكل ملاحظه فرمائيد.

مقصد سوم در تعريفات است

مقصد سوم در تعريفات است

بدانكه هرگاه چيزي مجهول باشد از او سؤال ميشود به كلمه (ما هو) وجواب اين كلمه يكي از چهار چيز خواهد بود.

اول: حد تام، وآن عبارت است از (جنس قريب) و(فصل قريب)، مثلاً اگر سؤال شود (الإنسان ما هو)؟ جواب گفته شود: (حيوان ناطق).

دوم: حد ناقص، وآن عبارت است از (فصل قريب) خواه با چيز ديگر باشد وخواه نباشد، مثلاً در جواب (الإنسان ما هو)؟ گفته مي شود: (ناطق) يا (جسم ناطق).

سوم: رسم تام، وآن عبارت است از (جنس قريب) و(خاصه)، مثلاً اگر سؤال شود (الإنسان ما هو)؟ جواب گفته شود (حيوان ضاحك).

چهارم:

رسم ناقص، وآن عبارت است از (خاصه) خواه با چيز ديگر باشد وخواه نباشد، مثلاً در جواب (الإنسان ما هو)؟ گفته ميشود (ضاحك) يا (جسم ضاحك).

شرائط معرّف

تتمه: چون غرض از تعريف دانستن مجهول است پس بايد در (معرف) پنج أمر ملاحظه شود.

1: بايد معرف (به كسر) جامع افراد ومانع اغيار باشد، پس تعريف به أعم وأخص ومباين صحيح نيست.

2: بايد معرف (به كسر) در نزد مخاطب معلوم تر از معرف (به فتح) باشد، پس تعريف به مساوي يا اخفي درست نيست.

3: بايد تعريف (به كسر) عين معرف (به فتح) نباشد در مفهوم، پس تعريف (انسان) ب (بشر) تعريف حقيقي نيست.

4: بايد تعريف مستلزم (دور) نباشد، يعني شناختن معرف (به كسر) متوقف بر شناختن معرف (به فتح) نباشد، پس تعريف (حيوان) ب (انسان او غيره) صحيح نيست.

5: بايد معرف (به كسر) واضح باشد، پس تعريف به الفاظ مشتركه ومجاز كه بي قرينه باشند جايز نيست، واين في الحقيقه باز گشتش به شرط دوم است.

وصورت تقسيم با ملاحظه دوران بين نفي واثبات در شكل مذكور است.

مقصد چهارم در قضايا است

مقصد چهارم در قضايا است

ومطالب اين مقصد را در ضمن مقدمه وفصولي بيان مي كنيم:

مقدمه: قضيه كلامي است كه احتمال صدق وكذب داشته باشد، وبر دو قسم است:

1: حمليه.

2: شرطيه.

فصل اول

در حمليه است

حمليه: قضيه اي است كه حكم شود در او بر آنكه چيزي از براي چيزي ثابت است، يا آنكه چيزي از براي چيزي ثابت نيست.

ونام چيز أول را (موضوع)، ونام چيز دوم را (محمول)، ونام چيزي كه دلالت ميكند بر نسبت بين آن دو را (رابطه) گذارند.

تقسيمات حملية

از براي قضيه حمليه چند تقسيم است.

موجبه وسالبه

تقسيم اول: قضيه حمليه به اعتبار (كيف) وچگونكي نسبت، بر دو قسم است.

اول: موجبه، وآن قضيه اي است كه حكم شود در او به اين كه محمول از براي موضوع ثابت است، چون (زيد قائم).

دوم: سالبه وآن قضيه اي است كه حكم شود در او به اين كه محمول از براي موضوع ثابت نيست، چون (زيد ليس بقائم).

شخصيه، مهمله، طبيعيه، محصوره

تقسيم دوم: قضيه حمليه به اعتبار (موضوع) بر چهار قسم است.

اول: شخصيه، وآن قضيه اي است كه موضوع آن جزئي حقيقي باشد، چون (زيد قائم).

دوم: مهمله، وآن قضيه اي است كه حكم در او بر موضوع باشد به ملاحظه افرادش، لكن بيان قدر افراد در او نشود، چون (الإنسان كاتب).

سوم: طبيعيه، وآن قضيه اي است كه حكم در او بر موضوع كلي باشد (بما هو هو) بدون ملاحظه افراد، چون (الإنسان نوع).

چهارم: محصوره، وآن قضيه اي است كه حكم شود در او بر موضوع كلي به ملاحظه افرادش وبيان قدر افراد هم در او شود، واين يا محصوره كليه است اگر حكم بر تمام افراد باشد، چون (كل انسان ناطق)، ويا محصوره جزئيه است

اگر حكم بر بعض افراد باشد، چون (بعض الحيوان انسان).

ذهنيه، خارجيه، حقيقيه

تقسيم سوم: قضيه حمليه موجبه به اعتبار وجود موضوعش بر سه قسم است:

اول: ذهنيه، وآن در وقتي است كه موضوع آن در ذهن باشد فقط، چون (اجتماع الضدين محال).

دوم: خارجيه، وآن در وقتي است كه موضوع آن در خارج فقط ملاحظه شود وحكم بر افراد خارجيه باشد، چون (كل مسجد في البلد بانيه زيد).

سوم: حقيقيه، وآن در وقتي است كه حكم شده باشد در قضيه بر هر فرد موجود وهر فردي كه فرض شود وجود او، چون (كل انسان قابل للعلم).

محصله ومعدوله

تقسيم چهارم: قضيه حمليه به اعتبار آن كه حرف سلب جزء يكي از طرفينش باشد يا نباشد، بر دو قسم است:

اول: محصله (به فتح) وآن وقتي است كه حرف سلب جزء هيچكدام از موضوع ومحمول نباشد، خواه موجبه باشد چون (زيد قائم)، وخواه سالبه باشد چون (زيد ليس بقائم).

دوم: معدوله، وآن وقتي است كه حرف سلب جزء يكي از طرفين يا جزء هر دو طرف باشد، خواه موجبه باشد چون (بعض الحي لا عالم)، وخواه سالبه باشد چون (بعض الحي ليس بلا عالم).

مطلقه وموجهه

تقسيم پنجم: قضيه حمليه به اعتبار (جهت) بر دو قسم است:

اول: مطلقه، وآن قضيه اي است كه در او بيان جهت نسبت از ضرورت وامكان ودوام نشده باشد، چون (كل انسان حيوان).

دوم: موجهه، (به فتح) وآن قضيه اي است كه در او بيان جهت شده باشد.

اقسام موجهه

قضيه حمليه موجهه بر دو قسم است:

قسم اول: موجهه بسيطه، وآن در وقتي است كه يك قضيه باشد.

قسم دوم: موجهه مركبه، وآن در وقتي است كه قضيه حل ميشود به دو قضيه، يكي موجبه

وديگري سالبه.

اقسام موجهه بسيطه

واهم اقسام موجهه بسيطه (هشت) است:

اول: ضروريه مطلقه، وآن وقتي است كه محمول از براي موضوع ضرورت داشته باشد ما دام الذات، چون (الإنسان حيوان بالضرورة).

دوم: مشروطه عامه، اگر محمول از براي موضوع ضرورت داشته باشد ما دام الوصف، چون (كل كاتب متحرك الأصابع بالضرورة ما دام كاتباً).

سوم: وقتيه مطلقه، اگر محمول از براي موضوع ضرورت داشته باشد در وقت معين، چون (كل قمر منخسف بالضرورة وقت الحيلوله).

چهارم: منتشره مطلقه، اگر محمول از براي موضوع ضرورت داشته باشد در وقت غير معين، چون (كل انسان متنفس بالضرورة وقتاً ما).

پنجم: دائمه مطلقه، اگر محمول از براي موضوع دوام داشته باشد ما دام الذات، چون (كل فلك متحرك بالدوام).

ششم: عرفيه عامه، اگر محمول از براي موضوع دوام داشته باشد ما دام الوصف، چون (كل حي متحرك الدم بالدوام ما دام حيا).

هفتم: مطلقه عامه، اگر محمول از براي موضوع فعليت داشته باشد، يعني در يكي از ازمنه ثلاثه باشد، چون (كل انسان ماش بالفعل).

هشتم: ممكنه عامه، وآن قضيه اي است كه دلالت ميكند بر اينكه طرف مقابل قضيه ضروري نيست، پس معني آن قضيه موجبه اين است كه سالبه ضروري نيست، چون (كل انسان كاتب بالامكان العام)، يعني عدم كتابت از براي انسان ضروري نيست، وبالعكس در سالبه.

تتمه: سالبه وموجبه وكليه وجزئيه از قضاياي هشتگانه مانند يكديگرند وهيچ تفاوتي ندارند.

أقسام موجهه مشروطه

اهم اقسام موجهه مشروطه هفت است:

اول: مشروطه خاصه، وآن مشروطه عامه اي است كه مقيد به لا دوام است (ولا دوام اشاره است به مطلقه عامه)، مثالش: (كل كاتب متحرك الأصابع بالضرورة مادام كاتباً لا دائماً) أي لا شيء من الكاتب بمتحرك الأصابع بالفعل.

دوم:

عرفيه خاصه، وآن عرفيه عامه اي است كه مقيد به لا دوام است (ولا دوام اشاره است به مطلقه عامه)، مثالش: (كي حي متحرك الدم بالدوام ما دام حياً لا دائماً) أي لا شيء من الحي بمتحرك الدم بالفعل.

سوم: وقتيه، وآن وقتيه مطلقه است كه مقيد به لا دوام است (ولا دوام اشاره است به مطلقه عامه)، مثالش: (كل قمر منخسف بالضرورة وقت الحيلولة لا دائماً) أي لا شيء من القمر بمنخسف بالفعل.

چهارم: منتشره، وآن منتشره مطلقه است كه مقيد به لا دوام است (ولا دوام اشاره است به مطلقه عامه)، مثالش: (كل انسان متنفس بالضرورة وقتاً ما لا دائماً) أي لا شيء من الإنسان بمتنفس بالفعل.

پنجم: وجوديه لا ضروريه، وآن مطلقه عامه است كه مقيد به لا ضرورة است (ولا ضرورة اشاره است به ممكنه عامه) مثالش: (كل انسان ماش بالفعل لا بالضرورة) أي لا شيء من الإنسان بماش بالامكان العام.

ششم: وجوديه لا دائمه، وآن مطلقه عامه است كه مقيد به لا دوام است (ولا دوام اشاره است به مطلقه عامه) مثالش: (كل انسان ماش بالفعل لا دائماً) أي لا شيء من الإنسان ماش بالفعل.

هفتم: ممكنه خاصه، وآن ممكنه عامه است كه مقيد به لا ضرورة است (ولا ضرورة اشاره است به ممكنه عامه) مثالش: (كل انسان كاتب بالامكان الخاص) ومعني تمام قضيه (كل انسان كاتب بالامكان العام، ولا شيء من الإنسان بكاتب بالامكان العام)، وچون (بالامكان الخاص) به منزلة (بالامكان العام لا بالضرورة) است، در مثال بالامكان الخاص آورديم.

تتمه: سالبه مانند موجبه است در قضاياي سبعه مذكوره.

وشكل تقسيمات پنجگانه قضيه حمليه چنين است.

فصل دوم

در شرطيه است

قضيه شرطيه: آن است كه حكم شود در

او به وجود نسبت بين قضيه وقضيه ديگر، يا به عدم وجود نسبت، ومعلوم باشد كه شرطيه در أصل دو قضيه بوده است، ونام قضيه أول را (مقدّم)، ونام قضيه دوم را (تالي) گذارند.

تقسيمات قضيه شرطيه

واز براي قضيه شرطيه چند تقسيم است:

موجبه وسالبه

تقسيم أول: قضيه شرطيه به اعتبار (كيف) بر دو قسم است:

اول: موجبه، وآن قضيه اي است كه حكم شود در او به نسبت اتصال يا نسبت انفصال بين دو قضيه، چون (إن كانت الشمس طالعة فالنهار موجود) و(العدد إما زوج وإما فرد).

دوم: سالبه، وآن قضيه اي است كه حكم شود در او به سلب اتصال يا سلب انفصال بين دو قضيه، چون (ليس إذا كانت الشمس طالعة كان الليل موجوداً) و(ليس العدد إما زوجاً وإما منقسماً بمتساويين).

متصله ومنفصله

تقسيم دوم: قضيه شرطيه به اعتبار نسبت بر دو قسم است:

اول: متصله، وآن قضيه اي است كه نسبت در او به اتصال بين دو قضيه يا نفي اتصال بين آنها باشد، چون مثال (1) و(3).

دوم: منفصله وآن قضيه اي است كه نسبت در او به انفصال بين دو قضيه يا نفي انفصال بين ايشان باشد، چون مثال (2) و(4).

تنبيهات

در اينجا چند تنبيه است:

لزوميه واتفاقيه

تنبيه1: قضيه متصله باعتبار چگونگي اتصال منقسم شود به دو قسم:

اول: لزوميه، وآن در وقتي است كه تلازم بين طرفين به جهت عليت ومعلوليت باشد، چون (إذا كانت الشمس طالعة فالنهار موجود).

دوم: اتفاقيه، وآن قضيه اي است كه چنان نباشد، چون (كلما جاء زيد جاء عمرو).

عناديه وحقيقيه

تنبيه2: قضيه منفصله باعتبار چگونگي انفصال منقسم شود به دو قسم:

اول: عناديه، وآن وقتي است كه نسبت در هر يك از دو جزء قضيه معاند باشد با

نسبت در جزء ديگر، چون (العدد إما زوج وإما فرد).

دوم: اتفاقيه، وآن وقتي است كه تعاند بين ذات دو نسبت نباشد، چون (إما زيد في الدار وإما خالد).

حقيقيه، مانعة الجمع، مانعة الخلو

تنبيه3: قضيه منفصله باعتبار امكان اجتماع طرفين، وامكان رفع ايشان، وعدم امكان اجتماع يا رفع، منقسم ميشود به سه قسم:

اول: حقيقيه، وآن قضيه اي است كه در ايجاب نه ممكن است اجتماع طرفين ونه ممكن است ارتفاع آنها، ودر سلب اجتماع وارتفاع هر دو ممكن است، مثال موجبه: (العدد إما زوج وإما فرد)، ومثال سالبه: (ليس الحيوان إما ناطق وإما ضاحك).

دوم: مانعة الجمع، وآن قضيه اي است كه در ايجاب ممكن نيست اجتماع طرفين وممكن است ارتفاع ايشان، ودر سلب ممكن است اجتماع طرفين وممكن نيست ارتفاع ايشان، مثالش در موجبه: (الإنسان إما أبيض او أسود) ودر سالبه: (ليس الإنسان إما غير أبيض او غير أسود).

سوم: مانعة الخلو، وآن قضيه اي است كه در ايجاب ممكن است اجتماع طرفين وممكن نيست ارتفاع ايشان، ودر سلب ممكن نيست اجتماع طرفين وممكن است ارتفاع ايشان، مثالش در ايجاب: (زيد إما في البحر وإما ان لا يغرق) ودر سلب: (ليس الإنسان إما أبيض او أسود).

شخصيه، مهمله، محصوره

تقسيم سوم: قضيه شرطيه باعتبار أزمان وأحوال منقسم ميشود به سه قسم:

اول: شخصيه، وآن وقتي است كه حكم در زمان يا حال معيني باشد، چون (إن جئتني اليوم أكرمتك).

دوم: مهمله، وآن وقتي است كه حكم در زمان يا حال في الجمله باشد، چون (إذا كان الجسم حيواناً كان فرساً).

سوم: محصوره، وآن وقتي است كه كميه احوال وازمان حكم بيان شود، وآن يا (كليه) است چون (كلما كانت الشمس طالعة كان النهار

موجوداً)، ويا (جزئيه) است چون (قد يكون إذا كان الجسم حيواناً كان انساناً).

وشكل تقسيمات شرطيه چنين است:

فصل سوم

در تناقض است

بسا است كه شخص به واسطه برهان باطل مينمايد حرف خصم را، وبسا است كه برهان بر قضيه ديگري مي آورد كه نسبت تخالف يا توافق با مطلوب دارد، وبه اين سبب بحث از تناقض وعكس بايد نمود.

بدانكه تناقض اختلاف دو قضيه است به طوري كه لازم آيد از صدق هر يك لذاته كذب ديگري وبالعكس، وتحقق تناقض مشروط است به دو شرط:

شروط تناقض

شرط اول: آن است كه دو قضيه در هشت جهت با هم اتحاد داشته باشند:

1: موضوع، پس بين (الإنسان ناطق) و(الفرس ليس بناطق) تناقض نيست.

2: محمول: پس بين (الإنسان ناطق) و(الإنسان ليس بصاهل) تناقض نيست.

3: زمان، پس بين (القمر منخسف وقت الحيلولة) و(ليس القمر بمنخسف وقت التربيع) تناقض نيست.

4: مكان، پس بين (زيد قائم في الدار) و(ليس زيد بقائم في السوق) تناقض نيست.

5: شرط، پس بين (زيد واجب الاكرام إن جاء) و(ليس زيد واجب الاكرام إن لم يجيء) تناقض نيست.

6: اضافه، پس بين (زيد أعلم أهل العراق) و(زيد ليس بأعلم أهل الحجاز) تناقض نيست.

7: جزء وكل، پس بين (زيد أبيض أسنانه) و(زيد ليس بأبيض كله) تناقض نيست.

8: قوه وفعل، پس بين (زيد عالم بالقوة) و(زيد ليس بعالم بالفعل) تناقض نيست.

شرط دوم: آن است كه دو قضيه در سه جهت باهم اختلاف داشته باشند:

1: كم، يعني يكي كلي وديگري جزئي باشد، پس نقيض (لا شيء من الحيوان بانسان)، (كل حيوان انسان) نيست.

2: كيف، يعني يكي موجبه وديگري سالبه باشد، پس بين (كل حيوان نام) و(بعض الحيوان نام) تناقض نيست، وحاصل اين دو شرط اين است

كه (موجبه كليه نقيض سالبه جزئيه وبالعكس) و(موجبه جزئيه نقيض سالبه كليه وبالعكس) ميباشد.

3: جهت، يعني جهت هر يك نقيض جهت ديگري باشد، پس بين (كل انسان كاتب بالامكان العام) و(ليس بعض الإنسان بكاتب بالامكان العام) تناقض نيست.

وصورت شرائط تناقض اين است.

فصل چهارم

در عكس مستوي است

چون در تناقض فائده عكس در دانستي، پس ميگوئيم عكس مستوي عبارت است از تبديل نمودن قضيه، به اين كه محمول يا تالي را به جاي موضوع يا مقدم، وموضوع يا مقدم را به جاي محمول يا تالي گذارند، به نحوي كه اگر اصل صادق باشد عكس صادق باشد، واگر اصل مكيف به كيفي باشد عكس هم مكيف به آن كيف باشد، پس اگر اصل موجبه باشد عكس هم موجبه خواهد شد وهمچنين در سالبه.

وبدان كه موجبه، چه جزئيه باشد وچه كليه، منعكس ميشود به موجبه جزئيه، مثلاً عكس هر يك از (كل انسان حيوان) و(بعض الإنسان حيوان): (بعض الحيوان انسان) ميشود.

وسالبه كليه منعكس ميشود به سالبه كليه، پس عكس (لا شيء من الحجر بنام): (لا شيء من النامي بحجر) است، وسالبه جزئيه أصلاً عكس ندارد.

فصل پنجم

در عكس نقيض است

عكس نقيض در نزد قدماء عبارت است از تبديل دو طرف قضيه، به اين كه نقيض محمول را جاي موضوع ونقيض موضوع را جاي محمول قرار دهند، به نحوي كه باقي ماند صدق وكيف، وهمچنين است حال مقدم وتالي در شرطيه، واين قسم را (عكس نقيض موافق) نامند.

وبدان كه حكم سالبه در اينجا حكم موجبه است در عكس مستوي، وبالعكس، پس سالبه چه جزئيه باشد وچه كليه منعكس ميشود به سالبه جزئيه، مثلاً عكس هر يك از (لا شيء من الإنسان بحجر) و(ليس بعض الإنسان بحجر): (ليس بعض اللاحجر بلا انسان) خواهد بود.

وموجبه كليه منعكس مي شود به موجبه كليه، پس (كل انسان ناطق) منعكس ميشود به (كل لا ناطق لا انسان).

وموجبه جزئيه اصلاً عكس ندارد.

واين صورت اقسام عكس است:

مقصد پنجم در قياس واستقرار وتمثيل است

مقصد پنجم در قياس واستقرار وتمثيل است

ومطالب آن را در ضمن وفصولي بيان مينمائيم.

فصل أول

در قياس است

قياس: عبارت است از قولي كه تأليف شده باشد از چند قضيه كه لازم آيد از آن لذاته قول ديگر هرگاه سالم باشد، مثلاً گوئيم: (كل انسان حيوان) و(كل حيوان جسم) پس نتيجه دهد: (كل انسان جسم).

واصطلاح بر آن است كه هيئت تأليف بين قضايا را (صوت قياس) نامند، وهر قضيه كه صورت از آن تأليف شود (ماده قياس) و(مقدمه) گويند.

وآن چيزي كه مطلوب است تحصيل آن، قبل از تحصيل: (مطلوب) وبعد از تحصيل: (نتيجه) گويند، وأجزاء قضيه از موضوع ومحمول ومقدم وتالي را (حدود) نامند.

وصحبت در قياس گاه جهت ماده است، واين مبحث مرسوم است به (صناعات خمس) ودر مقاصد آتيه ذكر مي شود، وگاه از جهت صورت است وآن بر سه قسم است:

اول: اقتراني حملي.

دوم: اقتراني شرطي.

سوم: استثنائي.

قياس اقتراني حملي

قسم اول: در قياس اقتراني حملي است، وآن عبارت است از قياسي كه در مقدماتش تصريح به نتيجه ونقيض آن نشده باشد، وتمامي مقدماتش حمليه باشد، واين قياس مشتمل است بر دو مقدمه كه اول را (صغري) ودوم را (كبري) نامند، واين دو مقدمه مشتملند بر (حدود) ثلاثه:

اول: حدي كه مختص به صغري است، وآن را (اصغر) نامند.

دوم: حد متكرر كه در صغري وكبري است، وآن را (اوسط) نامند.

سوم: حدي كه مختص به كبري است، وآن را (اكبر) گويند.

ودر (نتيجه) حد وسط ساقط ميشود واصغر واكبر موضوع ومحمول ميشوند.

اشكال اربعه

وچون اين را دانستي بدان كه أوسط بر جهار قسم است:

1: يا محمول است در صغري وموضوع است در كبري، چون (كل انسان حيوان) و(كل حيوان جسم): (فكل انسان جسم)، واين را (شكل أول) نامند.

2: ويا

آنكه أوسط در هر دو محمول است، چون (كل انسان حيوان) و(لا شيء من الحجر بحيوان): (فلا شيء من الإنسان بحجر)، واين را (شكل دوم) نامند.

3: ويا آنكه أوسط در هر دو موضوع است، چون (كل انسان حيوان) و(كل انسان ناطق): (فبعض الحيوان ناطق) واين را (شكل سوم) نامند.

4: ويا آنكه أوسط موضوع در صغري است ومحمول در كبري به عكس اول، چون (كل انسان حيوان) و(كل ناطق انسان): (فبعض الحيوان ناطق)، واين را (شكل چهارم) نامند.

وبعضي به جهت ضبط ترتيب، اشكال را به نظم درآورده اند:

أوسط اگر حمل يافت

در بر صغري وبار

حمل بكبري گرفت

شكل نخستين شمار

حمل بهر دو، دوم

وضع بهر دو، سوم

رابع اشكال را

عكس نخستين بدار

فائده

هريك از اشكال را شرطي است كه بدون آن نتيجه ندهد، وبه جهت سهولت حفظ بعض شرائط را به رمز در اين شعر نظم نموده اند:

مغكب أول، خين كب ثاني، ومنكاين سوم

در چهار مينكغ يا خين كاين شرط دان

يعني شرط است:

در شكل اول: موجبه بودن صغري وكليت كبري.

ودر شكل دوم: اختلاف مقدمتين در ايجاب وسلب وكليت كبري.

ودر شكل سوم: موجبه بودن صغري وكليت احد مقدمتين.

ودر شكل چهارم: يكي از دو شرط است يا ايجاب مقدمتين وكليت صغري، ويا اختلاف مقدمتين در ايجاب وسلب وكليت يكي از مقدمتين.

وبدان كه هرگاه يكي از مقدمتين سالبه شد نتيجه سالبه ميشود، وهرگاه يكي از مقدمتين جزئيه شد نتيجه جزئيه ميشود، مگر در شكل سوم وچهارم كه هميشه نتيجه جزئي است، بلي در شكل چهارم هر گاه صغري سالبه كليه وكبري موجبه كليه باشد نتيجه سالبه كليه ميشود.

وهر يك را از حيث (جهت) شرائطي است كه در مطولات ذكر شده.

قياس اقتراني شرطي

قسم دوم: در

قياس اقتراني شراطي است، وآن عبارت است از قياسي كه در مقدماتش تصريح به نتيجه يا نقيض نتيجه نشده، وبعض مقدمات يا تمام آنها قضيه شرطيه باشد.

ولابد است در اين قياس از: اشتراك مقدمتين در جزئي كه آن به منزله حد وسط است، وبنابراين اشكال اربعه ودر اين قياس في الجمله نيز تصوير مي شود، ليكن مخفي نماند كه به ملاحظه آن جزئي كه هر دو در او مشتركند قياس برسه قسم ميگردد:

اول: آنكه جزئي است، غير تام در هريك از مقدمتين، چون (إذا كان الإنسان حيواناً فالانسان نام)، و(إذا كان النمو قسماً من الحركة فالنامي غير ساكن).

نتيجه: (إذا كان الإنسان حيواناً فإذا كان النمو قسماً من الحركة فالانسان غير ساكن) وچون اين قسم دور است از طباع، متعرض آن نمي شويم.

دوم: آنكه جزئي است، تام در هر يك از مقدمتين.

سوم: آنكه جزئي است، تام در يكي وغير تام در ديگري، چنانچه خواهد آمد.

اقسام قياس اقتراني شرطي

وچون اين را دانستي بدان كه (قياس اقتراني شرطي) منقسم ميشود به پنج قسم.

1: قياسي كه مؤلف باشد از متصلات، چون (كلما كانت الشمس طالعة فالنهار موجود)، و(كلما كان النهار موجوداً فالعالم مضيء).

نتيجه: (كلما كانت الشمس طالعة فالعالم مضيء) واين قياس مانند اقتراني حملي است اگر جزء مشترك در هر دو تام باشد، وبدان كه شرطيه اتفاقيه در اقترانات شرطيه متصله نتيجه ندارد.

2: قياسي كه مؤلف باشد از منفصلات، ومنتج نيست هيچ منفصله مگر آنكه عناديه باشد.

وترتيب در اخذ نتيجه آن است كه هر يك از (حقيقيه) و(مانعة الجمع) و(مانعة الخلو) كه در اطراف واقع است منحل نمايند به متصله، پس ملاحظه بين متصلات شود، هر كدام جامع شرائط انتاج است

قياس سازند پس نتيجه را تحويل به منفصله دهند.

مثلا: قياس مركب از دو حقيقيه منحل ميشود به شانزده صورت، وچند صورت از آن فقط منتج است، چون (إما أن يكون العدد زوجاً وإما أن يكون فرداً)، و(إما أن يكون الزوج زوج الزوج أو يكون زوج الفرد) نتيجه: (اما أن يكون العدد زوج الزوج أو يكون زوج الفرد أو يكون فرداً).

3: قياسي كه مؤلف باشد از متصله ومنفصله، واين قسم مانند قسم سابق است در كيفيت اخذ نتيجه، چون (كلما كان هذا الشيء ثلاثة فهو عدد)، (ودائماً العدد إما أن يكون زوجاً أو فرداً) نتيجه: (كلما كان هذا الشيء ثلاثة فإما أن يكون زوجاً أو فرداً).

4: قياسي كه مؤلف باشد از حمليه ومتصله، واشتراك در اين بين جزء تام است از حمليه وغير تام است از متصله، وترتيب در گرفتن نتيجه آن است كه تأليف قياس شود از طرف شرطيه كه در او شركت است وحمليه با ملاحظه شرائط شكل، پس نتيجه را با جزء ديگر شرطيه ضم نمائيم كه مجموع نتيجه خواهد بود، چون (كلما كان الحيوان انساناً كان ناطقاً)، و(كل ناطق مدرك للكليات)، نتيجه: (كلما كان الحيوان انساناً كان مدركاً للكليات).

5: قياسي كه مؤلف باشد از حمليه ومنفصله، واين مثل قسم سابق است در جزء مشترك، چون (كل ثلاثة عدد)، و(العدد إما زوج وإما فرد)، نتيجه: (فالثلاثة إما زوج وإما فرد).

وترتيب در گرفتن نتيجه آن است كه حد مشترك ساقط شود.

واين قياس منقسم مي شود به مقسّم وغير مقسّم چنانچه حد در مطولات ذكر شده است، واين قدر تفصيل را به جهت آشنا شدن ببعض اصطلاحات ذكر نموديم.

قياس استثنائي

قسم سوم: در بيان قياس استثنائي است،

وآن عبارت است از قياسي كه در مقدماتش تصريح به نتيجه يا نقيض نتيجه شده باشد (جزءً لمقدميه) وبنابراين پس دائماً يك مقدمه اين قياس شرطيه خواهد بود ومقدمه ديگر مشتمل است بر (ادات استثناء)، واز اين جهت آن را قياس استثنائي نام نهادند.

قياس اتصالي وانفصالي

واين قياس به حسب مقدمه شرطيه منقسم ميشود به اتصالي وانفصالي:

1: اما اتصالي، پس اگر استثناء شد عين مقدم، نتيجه ميدهد عين تالي را، واگر استثناء شد نقيض تالي نتيجه ميدهد نقيض مقدم را، چون:

(إن كان هذا انساناً كان حيواناً)..

(لكنه انسان): (فهو حيوان).

(لكنه ليس بحيوان): (فهو ليس بانسان).

اما استثناء نقيض مقدم واستثناء عين تالي منتج نخواهد بود.

اقسام قياس استثنائي انفصالي

2: واما انفصالي پس بر سه قسم است:

اول: هرگاه شرطيه (حقيقيه) باشد پس استثناء عين احد طرفين، نتيجه مي دهد نقيض ديگر را، واستثناء نقيض احد طرفين، نتيجه مي دهد عين ديگر را، چون:

(إما أن يكون هذا العدد زوجاً أو فرداً)..

(لكنه زوج): (فليس بفرد).

(لكنه فرد): (فليس بزوج).

(لكنه ليس بزوج): (فهو فرد).

(لكنه ليس بفرد): (فهو زوج).

وبر همين قياس است شرطيه كه بيشتر از دو جزء داشته باشد، چون (الكلمه اسم أو فعل أو حرف) لكن با هر استثناء واحدي، دو نتيجه عكس وباهر استثناء متعددي، يك نتيجه عكس خواهد داد.

دوم: هر گاه شرطيه (مانعة الجمع) باشد پس استثناء عين أحد طرفين، نتيجه مي دهد نقيض ديگر را، چون:

(اما أن يكون هذا شجراً او حجرا)

(لكنه شجر): (فليس بحجر).

(لكنه حجر): (فليس بشجر).

وبر همين قياس است آن كه بيشتر از دو جزء داشته باشد، چون (اما أن يكون شجراً او حجراً او انساناً).

اما استثناء نقيض احد طرفين منتج نيست الا مجملاً.

سوم: هرگاه شرطيه (مانعة الخلو) باشد، پس استثاء

نقيض احد طرفين، نتيجه ميدهد عين ديگر را، چون:

(اما أن يكون زيد في الماء أو لا يغرق)..

(لكنه ليس في الماء): (فلا يغرق).

(لكنه ليس لا يغرق): (فهو في الماء).

اما استثناء احد طرفين منتج نيست.

فصل دوم

در استقراء است

استقراء: عبارت است از حجتي كه استدلال مي شود در او از حكم جزئيات بر حكم كلي آنها، به عكس قياس.

واستقراء بر دو قسم است:

1: تام، وآن استقرائي است كه در او تتبع شود حال تمام جزئيات، واين قسم مقيد قطع خواهد بود.

2: ناقص، وآن استقرائي است كه در او تتبع شود حال بعض جزئيات، واين قسم مفيد ظن است.

مثلاً: هر گاه تفحص شود از افراد حيوان، واو را تقسيم نمائيم به ناطق وغير ناطق، وهر يك مشاهده شود كه نامي است، حكم قطعي مي شود كه افراد حيوان نامي هستند.

وهر گاه تفحص شود از افراد حيوان ومشاهده شود كه اكثر آنها حركت ميدهند فك پائين را در وقت جويدن، حكم ظني مي شود كه تمام افراد حيوان چنين هستند، وگاه است كه حكم كلي صحيح نيست چنانچه در تمساح بر خلاف معلوم شده.

فائده

در اينجا شبهه اي است: كه چون مبناي قياس بر يك مقدمه كليه است علي كل حال، واساس در هر كلي استقراء است، ومعلوم است كه افراد كلي را نميتوان تفحص نمود، لهذا استقراء ظني خواهد بود، پس اكثر قواعد ظني خواهد شد؟

وممكن است جواب گفته به آنكه: حصول قطع به كلي متوقف نيست بر استقراء تام، بلكه گاه حصول قطع به اطراد علت است مانند (تأثير بعض ادويه)، وگاه حصول قطع از بداهت عقل است مانند (الكل أعظم من الجزء)، وگاه حصول قطع مبتني بر مماثلت بين جزئيات است

عقلاً پس اگر يكي معلوم شد، كلي معلوم مي شود مانند (حصول جمع أعداد متواليه بضرب نصف عدد آخر در عدد آخر مزيداً عليه واحد).

فصل سوم

در تمثيل است

تمثيل: عبارت است از حجتي كه در او حكم مي شود به تشبيه جزئي به جزئي ديگر در امري كه مشترك است بين آن دو جزئي، تا آن كه ثابت شود در مشبه حكمي كه در (مشبه به) معلول أمر مشترك است.

وبنابراين، اركان تمثيل جهار است:

1: اصل.

2: فرع.

3: جامع.

4: حكم.

مثلاً گويند: (النبيذ حرام، لأن الخمر حرام، وعلة حرمتها وهو الاسكار موجودة في النبيذ).

وتمثيل در وقتي صحيح است كه معلوم باشد علت در أصل، ووجود داشته باشد در فروع، ومانعي از تأثير در فرع نباشد.

ودر اين شكل، اقسام حجت مندرج است:

مقصد ششم برهان

چنانچه قياس از حيث هيئت منقسم مي شود به: اقتراني واستثنائي، همچنين از حيث ماده منقسم مي شود به (صناعات خمس).

1: برهان

2: جدل

3: خطابه

4: شعر

5: مغالطه

وهر چند سزاوار است كه بحث در آنها را مفصل نمائيم مانند كتب قدماء، لكن ما اقتداءً به متأخرين مختصر ذكر مينمائيم، وهر كه طالب تفصيل است به (منطق تجريد) وأمثاله رجوع نمايد.

برهان: قياس يقيني است كه مؤلف مي شود از يقينيات، وآنها شش است:

1: أوليات، كه تصور أطراف، كافي در جزم است، مانند (الكل أعظم من الجزء).

2: مشاهدات، كه به حس ظاهر، مانند (الشمس مضيئة) يا به حس باطن مانند (لنا جوع)، درك شود.

3: تجريبات، كه به تجربه به حاصل شده، مانند (سقمونيا مسهل الصفراء).

4: حدسيات، كه به حدس قوي كه موجب علم است از بعض مقدمات تحصيل شده، مانند (نور القمر مستفاد من الشمس).

5: متواترات، كه به اخبار جماعتي كه قطعاً اتفاق بر كذب نمينمايند حاصل شده باشد، مانند (مكة موجودة).

6: فطريات، كه به ملاحظه واسطه معلومه نزد تصور اطراف به ذهن آيد، مانند (الأربعة زوج) لقسمتها بمتساويين.

فذلكة: حد وسط

مي تواند هر يك از علل أربعه باشد، ومي تواند معلول باشد، پس اگر علت بود آن را (برهان لمي) واگر معلول بود آن را (برهان إني) نامند.

مقصد هفتم در جدل است

جدل: عبارت است از صناعتي علمي كه به سبب آن شخص قادر مي شود بر اقامه حجت بر هر مطلب به حسب امكان، وفائده آن الزام مبطلين واقناع عوام ومحصليني است كه فهم ايشان كوتاه است از برهان.

وبه هر يك از سائل ومجيب: جدلي گويند.

ومقدمات جدل دو است:

1: مشهورات، وآن قضايائي هستند كه آراء كل تطابق در آن داشته باشد، مانند (الاحسان حسن)، يا آن كه آراء طائفه خاصه مانند (ذبح الحيوان قبيح) در نزد بعض أهل هند.

2: مسلمات، وآن قضايائي هستند كه خصم در مقام مناظره تسليم دارد، مانند (الأمر حقيقة في الوجوب) نزد بعض اصوليين.

تتمه: بدان كه صورت جدل نيز چيزي است كه منتج ميباشد نزد خصم يا مشهور، اگر چه عقيم باشد در مقام برهان.

مقصد هشتم در خطابه است

خطابه: عبارت از صناعت علميه اي است كه مفيد اقناع وتصديق خصم است در امور جزئيه غالباً، چون قابليت در كليات را ندارند تا برهان وجدل به كار آيد.

وتأليف مي شود خطابه از دو چيز:

1: مقبولات، وآن قضايائي است كه اخذ شده باشد از كساني كه به آنها عقيده مند ميباشند، مانند أنبياء وأئمه وأولياء وحكماء، چون (الصلوات الخمس واجبة).

2: مظنونات، وآن قضايائي است كه حكم شود در آنها حكم راجح غير يقيني، مانند (زيد يقعد مع الأعداء فهو عدو).

تتمه: غرض از خطابه ترغيب مردم به منافع، وترهيب مردم از مضار است، چنانچه خطباء ووعاظ به جا ميآورند.

مقصد نهم در شعر است

شعر: در اين ازمنه اطلاق مي شود بر كلام مرتب كه داراي صورت عروضيه ووزن وقافيه باشد.

اما در لغت يونان وغيره شعر عبارت بوده از كلام نثر، وآن را چنين تعريف كرده اند كه: ملكه اي است كه هر گاه حاصل شود از براي شخص قادر مي شود بر واقع ساختن تخيلاتي كه مبادي انفعالات مخصوصه نفسانيه ميگردد به قبض وبسط، وأغلب در أمور جزئيه است، وتأليف ميشود از مخيلات مانند (العسل مرّ مهوع).

فائده

شعر تام در تأثير متوقف است بر سه امر:

اول: نفس كلام مستعمل.

دوم: اوزان متعارفه در اين ازمنه.

سوم: نغمه مختلف كه ارباب موسيقي استعمال ميكنند، ومخفي نماند (غناء) حرام است مطلقاً، وشعر مكروه است في الجمله.

مقصد دهم در مغالطه است

مغالطه: عبارت است از صناعت علميه اي كه مفيد جزم ويقين نيست ودر آن اعتبار نشده است تسليم خصم.

وچنانچه با حكيم مغالطه شود نام آن را (سفسطه) نهند، واگر در مقابل غير حكيم استعمال شود نام آن را (مشاغبه) گذارند.

وآن قياسي است فاسد، يا از جهت ماده، ويا از جهت صورت، وتأليف مي شود از دو چيز:

1: وهميات، وآن قضاياي دروغي است كه حكم ميكند به آنها وهم در امور غير محسوسه، مانند (يلزم الخوف من الميت).

2: مشبهات، وآن قضاياي كاذبه شبيه به صادقه است به جهت اشتباه لفظي، چون گفتن (هذا فرس) به صورت منقوشه بر ديوار، يا اشتباه معنوي چون (الإنسان حيوان) و(الحيوان جنس) (فالانسان جنس).

وصورت صناعات خمس را در صفحه مقابل درج نموديم.

???

والحمد لله أولا وآخرا وظاهرا وباطنا.

سبحان ربك رب العزة عما يصفون، وسلام علي المرسلين، والحمد لله رب العالمين، وصلي الله علي محمد وآله الطاهرين.

كربلاء المقدسة

محمد بن المهدي الحسيني الشيرازي

رجوع إلي القائمة

پي نوشت

() تأليفات آية الله العظمي شيرازي متجاوز از يكهزار كتاب وجزوه ميباشد، كه از اين مقدار تنها بيش از 10 عنوان فارسي و مابقي به زبان عربي است، ضمنا قريب به صد عنوان عربي از تأليفات ايشان به فارسي ترجمه شده است. به كتاب (الفهرست) مراجعه شود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109